به نام خدای محمد رسول الله

نوشته های یک خادم جوان

به نام خدای محمد رسول الله

نوشته های یک خادم جوان

سلام و عرض ادب

ضمن تبریک سال جدید و آرزوی خوشی در این سال برای همه دوستان علت کم کاری بنده مسافرتم بود که متاسفانه یا خوشبختانه طولانی مدت شد به همین دلیل نتونستم مطلبم رو به روز کنم اتفاقا الان دو روز پی در پی بود که بنده سر شیفتم بودم و کلی حرف برا نوشتن دارم از یه طرفی هم چون برا ما کارهای خادمی کاملا سری شده نباید زیاد در مورد کار توضیح بنویسم با اینکه خودم خیلی دلم میخواست کلا توضیح میدادم از همون اول که داخل حرم میشم تا آخر شیفتم چه حسی دارم ولی خوب دیگه بازم میشه از شیرین کاری هایی که سراغم میاد بنویسم
البته چون این روز ها همه جا پر شده از بوی خوب محبت های مادری دوس دارم از مادری که اشکم رو در آورد بنویسم

ساعت شفتم شرو شد رفتم به سمت آسایشگاه و خودم رو برا شیفت آماده کردم پر را برداشتم دستم و مستقیم رفتم سراغ حرم مطهر اولین کاری که کردم باز مثل همیشه خیره شدم به قبر آقا و با لبخندی به آقا سلام دادم و توکل کردم بخدا تا کارم رو شرو کنم سرم رو انداختم پایین و پر رو دوشم بود که حرکت کردم طرف حسینیه همین که رسیدم جلوی درب حسینیه دیدم صدای مادر خسته ای که از همون دور دورا به آقا سلام میداد و میگفت فدایت بشم آقا، آقا جان آمده ام شفایم بدهی قربونت بشم آقا صدایش سکوت حرم را شکسته بود سریع خودم رو رساندم جلوی درب حیاط تا ببینم کیه که اینطور دلشکسته و پریشان هستش همین که چشمم بهش افتاد مادری رو دیدم که مثل بچه نو پا داشت چهار دست و پا داشت می اومد طرف حرم زود دویدم سمتش شاید کمکش کنم ولی ایشون حتی راضی نشدند وسایلاش رو بگیرم مادر با اون هیکل درشت و چشمهای پر اشکش چادر رو از گردن بسته بود و چهار دست و پا به سمت حرم میرفت و به درب های حرم که میرسید درها رو میبوسید و میگفت آقا فدایت بشم ممنون که دعوتم کردی آقا جان کل دنیا رو گشته بودم و فقط زیارت حرم تو بود که برایم قسمت نشده بود که اونم شد و هی با خودش میگفت آقا جان فدایت بشم فدای تو هم بشم که خانم معصومه که اونقدر غریب افتادی دلم برای تو هم تنگ شده و این رو که گفت دوباره حرکت کرد سمت حرم و همش با خودش میگفت آقا جان میدونی که چقدر دلتنگت بودم فدایت بشم چند ماهی هس که به بچه هایم التماس میکردم تا بیارند زیارتتون کنم ولی بچه هام اونقدر خودشون رو مشغول کار کردن که یادشون میرفت و یا هم خسته میشدند و نمیتونستد بیان آقا جان قربونت بشم که خودت بالاخره دعوتم کردی رسید درب اصلی درب رو بوسید و صورتش رو چسباند به درب اصلی حرم اشک ریخت و بلند سلام داد و باز قربون صدقه آقا رفت و گفت آقا جان آمده ام شفایم بدهی آقا جان همون جلوی درب نشست و کمی استراحت کرد و باز همونطور رفت تا رسید حرم اشک تو چشمام جمع شده بود که ما بچه ها چقدر بی رحمیم اونقدر خودمون رو مشغول کار کردیم که محبت خالصانه پدر و مادر رو فراموش میکنیم مادری که حاظر شد سر خم کند و چهار دست و پا تا حرم به تنهایی بره ولی بچه هاش حاضر نشده بودند به خاط مادر یه مرخصی کوچیک بگیرند تا مادر تنها و دلشکسته به حرم نیاد بخدا اون کاری که باعث بشه مادر و پدر از دست ما برنجند اون کار نیست اون بلاست خواهش میکنم دوستان خواهش میکنم نذارید مادرتون حتی نیم قطره هم اشک از چشمشون سرازیر بشه مگر اینکه اشک شوق باشه.

مادران دنیا به هر زبانی که هستید به هر نژادی که هستید دوستتان دارم و از همینجا دست پر محبت شما رو میبوسم ان شالله سایه شما همیشه بالا سر ما باشه

http://www.koolebar.ir/sites/default/files/styles/content_inside_photo/public/m_img_2_0.jpg?itok=JR4_bUO2

ما همه  خـادم او   سید و مولاست حسین     مـالک هستی ما صـاحب دلـهاست حسین


آسمانی ها چو فطرس  فخـر بر او می کنند      چون عزیز احمد و حیدر و زهراست حسین

 

محشـری مـیکنـد او در دل عشاق بپـا              او خودش هست قیامت،چه غوغاست حسین

 

بَه چه خوش گفت که عالم همه دیوانه اوست      عالمی گرد سرش  چون شمع جانهاست حسین


گر به دریای بلا  تو غرق گشتی این بدان                ناخدای بـاخـدای بـین دریاست حسین


بر  حسین بن علی صحن دو چشمم باران       صاحب ماتم بسیـار ،  غم عظماست حسین


بذر دیـن را کاشت  با دستان خود در  نینوا            دین حق زنده ز خونش ، یدالله ست حسین


همره قافله عشـق  رَویـم کـرب و بـلا            که درآن وادی غم بیکس و تنهاست حسین

                          


      آرزو  باشـد که ترک جان بُـود در کـربلا       نـوکرش محسن بُود  شاه دو دنیاست حسین

بسم الله

با یاد خدا و توکل بر خدا اولین مطلبم رو در مورد هدفم از این وب بیان میکنم و ان شالله با کمک خدا و دوستان سعی خواهم کرد تا رفته رفته هر روز با مطلب جدیدی بروز گردم
بنده یه جوان ایرانی هستم که به خواست خدا تازگی ها به عنوان خادم در یکی از زیارتگاهای شهرمان در حال فعالیتم و هدف بنده از افتتاح این وب این بود که خاطرات شیرینم رو بنویسم و امیدوارم این شیرینی خاطره ها برای دوستان هم شیرین و خوشایند باشد